NTENT="IR" />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلارآباد دات کام
قالب وبلاگ

واسه همین هیچ وقت تلاش نمی کردم متفاوت باشم ولی روز دوم نامزدیمون گفتم حالا که عقد کردیم حداقل بذار این احسان بیچاره که فکر میکردم تو رو در بایستی منو خواستگاری کرده تا ابد چوب رو دربایستی کردنشو نخوره و یه کم براش متنوع باشم برا همین اومدم یه سر رفتم آرایشگاه و خودم و مثل اونایی که ازشون تعریف میکرد در آوردم بعد از اونجا زنگ زدم بهش که بیاد دنبالم اونم از خدا خواسته اومد ولی ...2 دقیقه تمام وایساده بود و بر و بر منو نگاه میکرد، اصلا نمی شناخت ،سلام کردم ولی بدون جواب داشت تو کوچه بالا و پایین میرفت بعد انگار چیزی یادش اومده باشه با لحنی گرفته گفت الهام : زن دایی ازت خواست اینکار رو کنی گفتم نه گفت پس چرا ؟ تو حرفش پریدم و با ذوق گفتم فقط به خاطر تو مگه همیشه این مد لی دوست نداشتی مگه هرروز نمی ری خیابون تا اونا رو تماشا کنی مگه نمی گفتی احسنت به خدا با اون سلیقه دختر آفریدنش خوب ببین الان من این شکلیم خدا رو شکر کن دیگه ،ازم تعریف کن .زود باش ولی اون در حالی که سعی می کرد اخلاقش تند نشه گفت یه خواهش کنم انجام میدی گفتم :پرسیدن نداره معلومه  گفت یه کاری کن الان از این ریخت و قیافه در یای بعد بیا بریم صحبت کنیم چشمام پر اشک شدبی جواب  برگشتم تو آرایشگاه و جلوی اون همه آدم با شرمندگی صورتم و شستم و با یه صورت معمولی با چادر بیرون اومدم احسان سرش پایین بود منو که دید یه لبخند کمرنگی زد وازم خواست باهاش برم  ،رفتیم پاساژ فکر کردم میخواد برام خرید کنه تا از دلم در بیاره ،کنار هر مغازه ای که می ایستادم احسان می پرسید می خوای بریم تو چیزی بخری گفتم نه ففط می خوام نگاه کنم شاید فکر میکردم با نگاه کردن به اون جنسها غرورخرد شده م ترمیم میشه تا این که رسدیم به کفش فروشی مجبورم کرد بریم تو تا یکی رو انتخاب کنم اما قبول نمیکردم انگاراز دلم رفته بود تمام محبتهاش تمام مهربونیاش برام بی معنی بود  حوصله شو نداشتم اصلا به زور با هاش همقدم میشدم خودش هم فهمیده بود ولی به روش نمی آورد خیره شده بودم به یه کفش  که پاشنه ش 20 سانت بود وخیلی خوشکل و تو دل برو،داشتم با خود فکر میکردم عمرا اگه من بتونم اونو بپوشم نگاه منو که به اون کفش دید گفت اینو می خوای گفتم نه قسمم داد گفتم نه به خدا گفت ولی تو داشتی بهش نگاه میکردی گفتم آره خیلی خوشکله ولی به من نمیاد نمیتونم تو خیابون با هاش را ه برم مدرسه هم نمیشه با هاش رفت گفت ولی خیلی خوشکله عصبی شدم گفتم آره ولی از پشت شیشه هر چیزی خوشکله که من نباید بخرم به درد من نمی خوره،فکر کردم الانه که عصبانی بشه و تنهام بذاره بره ولی خیلی آروم پرسید :پس چه جور کفشی می خوای؟ دیدم نمیشه از زیرش در رفت  و از رو دلسوزی در حالی که سعی میکردم لحنم کمی آرومتر باشه گفتم :یه کفش راحت و شیک که بتونم با هاش همه جا برم فقط برا یه جای خاص نباشه مثلا مهمونی که مخصوص یه شب خاص باشه یا یه جای مخصوص پاموهم نزنه خندید و خنده ش بهم بر خورد  با اخم گفتم حرف خنده داری زدم ؟گفت: نه ولی ...منم همینطور گفتم چی ؟تو هم کفش می خواهی گفت نه یه دقیقه صبر کن اول کفشو بخریم بعد صحبت می کنیم بعد از چند تا انتخاب یه کفش اسپورت و راحت انتخاب کردم و خریدم در حالی که از مغازه بیرون میومدیم گفتم خوب ؟نگاهی بهم کردو گفت :منم چنین زنی می خوام یه زن اسپورت ،می خوام دختری که من می خوام همین طوری باشه، یعنی بتونم با هاشبدون نگرانی همه جا برم ، نمی خوام فقط مخصوص یه جا باشه، یا خیابون یا خونه یا مجلسای آنچنانی ، می خوام پامو نزنه اندازه م باشه می خوام برا تمام عمرم نه برا یکی دوروزگفتم منظور ؟!!!!!گفت تیپو آرایش صبحت مخصوص دختر خیابونیا بود.تو راست میگی من میام خیابون تا اونا رو تماشا کنم ولی از هیچ کدوم نخواستم تا آخر عمر با هام باشن اون کفش پاشنه بلنده خوشکل بود درست مثل دختر خیابونیا با اون آرایششاشون ولی تو اونو نخریدی به جاش یه کفش معقولتر و انتخاب کردی و خریدی مثل من که ترو انتخاب کردم یه دختر پاک و نجیب که دلش پی هیچ کس نیست اون مدل دخترا پای منو میزنن خوشکلن ولی برا تماشا نه برا زندگی کردن تو قراره مادر نسل آینده فامیل من باشی قراره میراثی براشون بذاری که یه تاریخ رو بسازه نمی خوام فردا پسرم یا دخترم به خاطر داشتن چنین مادری شرمنده باشه می خوام وقتی یاد تو توذهنشون میشینه بگن مادرمون اسوه تقوا بود و عفاف نه مانکن مد واسه تماشا،نه اسباب وآلت سرگرمی و خوشگذرونی این و اون، تا وقتی تو چادر سرت باشه من با تو هرجایی می تونم برم درست مثل یه کفش اسپورت می تونم رو حجابت حساب کنم و مطمئن باشم با وجود چادریه اسلحه همراهته، اسلحه حجاب، اسلحه ای که با وجودش از تیررس نگاه های هرزه و زهرآلود در امانی ،با حجاب نگرانی از بابت نگاه دیگران وتو هین ها ی اطرافیان و یا متلک گفتن خیلی از مزاحمای خیابونی رو ندارم ووقتی  تو مزاحم نداشته باشی یعنی نیازی نیست که من بخوام بادعوا کردن و شکایت  آرامش خودمو و توو چند نفر دیگه رو بهم بزنم اینطوری هر صبح که از خونه بیرون میرم مطمئنم که تا برگشتنم کاری نمی کنی که شرمنده کسی بشم اینطوری راحت میتونم به تو اعتماد کنم چون وجدانت اجازه خیانت و بهت نمیده از استدلال احسان تعجب کردم چه خوب خواسته شو بهم فهمونده بود بدون دلخوری بدون کدورت یا دعوااحسان راست می گفت اشتباه از من بود منی که فکر میکردم چون این مدل دخترا خاطره های احسان و شکل دادن براش حائز اهمیت اند درست مثل لطیفه ها و جکهایی که بعضی مواقع تو جمع تعریف می کنیم و می خندیم فقط برای فراموش کردن مشکلات زندگی وگرنه هیچوقت آرزو نکردیم که کاش جای بازیگر لطیفه ها یا جک ها باشیم  چادرمومحکمتر به خودم گرفتم و از احسان عذر خواهی کردم ولی اون فقط خندید گاهی فکر میکنم مشکل دختر و پسر فقط نحوه استدلالشونه  خود من همیشه چادر سر کردم از کودکی تا حالا بدون اون که علتشو بدونم بدون اینکه نظر و اعتقاد خاصی نسبت به پذیرش یا عدم پذیرشش داشته باشم ولی الان....مشکل ما اینه که علت تعریفو تمجیدارو نمی فهمیم علت گیردادنهارو هم، فکر میکنم اگه همه مردا مثل احسان یه ذره درایت داشتن الان هیچ زن بی چادری تو خیابون نبود چون یقین دارم که هیچ مردی دلش نمی خواد زنش چادرشو از سرش برداره.**>


[ جمعه 93/2/12 ] [ 8:13 صبح ] [ م.ص ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های مفید
لینک دوستان
لینک های مفید
امکانات وب
عمارنامه : نجوای دیجیتال بصیرت با دیدگان شما 		AmmarName.ir

بازدید امروز: 29713
بازدید دیروز: 1639
کل بازدیدها: 5008667